سر را تا بلندای آسمان می برم
گیج می شود ز فر ستارگانی که در دریای آسمان
چو ماهیانی پر نشان می درخشند
خرس و شیر و بره در پی هم
پروین را نظاره گر و دست حیرت به انگشتان عاقل
و شهابی که نوری در تاریکی دل می گشاید و
تا اعماق خاموش وجود را روشنی می دهد
و ذهن را به تفکر وا می دارد و به غوطه در اعجاب خلقت
راستی ما که مست خویشیم به چه نوع
می نگریم در این نقش لحافی که به دور زمین ما محاط است
و چه می پنداریم که در پس پرده اش چه راز شگرفی است
پس دمی و لختی فقط با نگاهی
دری بگشاییم به سوی اسراری که بر گشوده دلان آشکار است
و راه خروج از قفس خویش را ز انفاس خوش وجود بیابیم
گیج می شود ز فر ستارگانی که در دریای آسمان
چو ماهیانی پر نشان می درخشند
خرس و شیر و بره در پی هم
پروین را نظاره گر و دست حیرت به انگشتان عاقل
و شهابی که نوری در تاریکی دل می گشاید و
تا اعماق خاموش وجود را روشنی می دهد
و ذهن را به تفکر وا می دارد و به غوطه در اعجاب خلقت
راستی ما که مست خویشیم به چه نوع
می نگریم در این نقش لحافی که به دور زمین ما محاط است
و چه می پنداریم که در پس پرده اش چه راز شگرفی است
پس دمی و لختی فقط با نگاهی
دری بگشاییم به سوی اسراری که بر گشوده دلان آشکار است
و راه خروج از قفس خویش را ز انفاس خوش وجود بیابیم
تاریخ : جمعه 92/10/13 | 2:29 عصر | نویسنده : | نظرات ()